اطلاعات تماس

فریده امیری

شبکه های اجتماعی

fa38337

سایر اطلاعات

فریده امیری (ارغوان)

شاعر و نویسنده
محل تولد قصر شیرین
محل زندگی استان کرمانشاه
متاهل
مربی درجه دو آمادگی جسمانی
متولد مهر ماه سال 1351
فرزندان سروناز خاوران وسام خاوران
مدرک تحصیلی دیپلم" دبیرستان استقلال " کرمانشاه

فریده امیری شاعر و نویسنده

فریده امیری شاعر و نویسنده

 نمونه هایی از سروده های ایشان:

شعر اول:

گلهای کاغذی ...
خاطره هایی از گذشته به یادم می‌آید !
شهری پرالتهاب وتپش بامردمانی خونگرم و غریب...!
آنروز صبحگاهان خسته از سفر با دلی پر امیدوآرزوبه مقصد رسیدیم۰
آه از آن هوای دل انگیز بهاری
از آن گلهای کاغذی رنگ رنگ ...
از خانه های قدیمی و کهنه
دیوارهای جلبک زده و بوی شرجی ...!
تن خسته ام جانی گرفت.
قلب جوانم شوری گرفت .
آه از آن همه آرزو...!
از آن خیال های خوش که منتظر ش بودم !
یک درب آبی رنگ برویم باز شد.
شور عشقی درونم خزید !
پاهای خسته ام گام برداشت به بلندای آرزوهایم!  پشتم به در بسته،
نگاهم به رو به رو...
عجیب!
ناگاه در سرم  غمی دوید!
خدایا !
چرا آنهمه گلهای کاغذی...!
اما باغچه ی من خالیست!؟
صدایی به گوشم گفت :
تو هم باغبانی !
باغچه ات را پر کن!
از آن گلهای شب بو که در شبهای مهتابی فضای خانه ات را عطر آگین کند !
جانم !
از آن گلهای رنگارنگ ،
هزاران رنگ و بوی عشق در یادت بماند!
یادگار جانم!
درون خانه ام خالی!
افسوس!
که من تنها ی تنها بودم وغم تکیه گاهم بود...
ولی با آن همه سختی !
ولی با آن همه اندوه!
روزهای سخت تنهایی وشبهای درازوحشت و خاموش و بیداری؟!
در آن گرمای تابستان
به زیر تابش خورشید سوزنده...
صفا دادم آن  باغچه  را
با دستهای کوچک و گرمم
خداوندا!
مگر من چه گناهی داشتم !؟
سزاوار چنین وقت عذابی باشم!
و در گیر آن روزهای پوشالی...!

ولی روزی رسید از راه
همان روز ی که یک آتش به جان خانه ام افتاد !
تمام دلخوشی هایم بسان شعله ای آهسته آهسته به خاموشی گرایید!
و اما کاغذی گل های رنگارنگ هنوزم در نگاهم  مانده باقی !

                      ارغوان ۵شنبه ۱۶ شهریور۱۴۰۲

شعردوم:

دختر ابریشمی...

در شبانگاهی سرد
در سکوت مبهم پنجرها
در نگاه‌ درد آلود زنی
سوبه تاریکی و سوسوی پراکنده  تک ستارگان
چشم بر دنیا گشود ....
دختری ابریشمی !
گریه های نازک محزون او
گاه می‌پیچید میان تار شب
از طنین نازک گریه ی او
سو به سو درخششی اکلیل وار...
در فضای تیره ی شب می ریخت

تن او نازک و نرم
صورتش گرد و درخشان
چو ماه
تن او بود دورنگ
روشن و تیره دوسو
خطی ازفرق سر اوتا پا
تن او را مجزا میکرد
زان سبب بود
در طی همه روزهای عمر
هرزمان در فکر او بود
ستیز روشنی؛ تاریکی
دختر ابریشمی
چشم گشود بر دنیا ...

روزها تکرار شد
رفت به ماه و سالها
همچنان بود نگاه دخترک بر آسمان
هر چه بود در آسمان بود
برای جستجو...
در زمین چیزی نبود دلخواه او

همه خشم وتیرگی تبعیض و درد
دخترک روحی لطیف و اندرونی صاف داشت
سازگاری نداشت
با خشم و مکر و حیله ها ...
شب که می‌شد نگاهش بود سمت آسمان
گفتگو میکرد با ستارگان
با سهیل و سحر و پروین و ماه
هر زمان تا صبح گراو بیدار می شد
نگاهش بود بر پنجره ها ...
تا که جستجو کند
در آسمان راه نجات از دردها...
روزها رفت و پی ان ماه ها و سالها
شبی از راه رسید
دخترک بود نگاهش مثل هر شب به سوی آسمان
ناگهان ستاره ای ردی نهاد بر آسمان سوی زمین
دخترک شاد شد ازدیدن آن رد درخشان کمان
گفت با خود
پس همه راز اینجاست
آری آری در زمین بود و سرم در آسمان
ای ستاره نام تو در قلب من ماند جاودان

بعد این من میکنم
هر دم نظر بر این زمین
بر درخت و ریشه و بر گلها ...
بر همه فصل و همه جوی و همه سنگ و زمان
تا که یابم راز خلقت
راز این درد نهان
گر چه در این سال‌ها بر من گذشت
سخت و غمین
لیک من آخر رسیدم به همه راز جهان
ای ستاره!
ای همه عمر همدمم...
کاش بودی تا ابد روشن رهم
❤️🌹
ارغوان
فریده امیری        ۱8/۱۱/1402  ساعت ۹:۳۰

 

شعرسوم:

پروانه ای زیبا، خوش نقش و نگار بالی/
در باغی پر از رؤیا می‌چرخید و می‌رقصید/
از این بوته به آن بوته از آن شاخه به آن شاخه/
پَر می‌زد و می‌رقصید/
زیبا زیبا پروانه ی ما/
تنها تنها پروانه ی ما/
بلبلان آوازخوان بودند همه/
تا به سمت خود کشند، پروانه را/
روزی از راه رسید پرنده ای/
به در باغ پر از صفای ما/
تا بدید پروانه را قلبش تپید/
به چه زیبا بود این رقصان گلم/
من بخوانم بهر اون آوازه ای/

*

کس نداند معنی آن جز خودش/
پیش رفت و پیش رفت/
دیدش آن جا روی یک شاخه ی یاس/
رو به رویش بنشست و خواند جاز/
وقتی آن پروانه ی زیبا رخ و خوش خط و خال/
گوش می‌داد به جاز و بال‌هایش را به ساز/
می‌رقصاند و می‌چرخید دور او به ناز/
تا به خود آمد به دام افتاده بود،/ با سور و ساز/
گفت با او آن پرنده کی عزیز!/
تو فقط بهر منی با من برقص/
تو فقط با ساز من با جاز من/
نه به آهنگ و صدای بلبلان/

*
کرد پروانه برایش دلبری/
گفت با او:
کس ندارد این چنین سوز دلی/
روزها می‌رفت و شب از راه رسید/
کم کمک آن پرنده ی خوش صدا/
خسته شد سرگیجه شد از چرخش پروانه ها/
چون به غیر از آن دوبال خوش نگار/
بود رقصان بر سرش پروانه های بی شمار/
چون رسید صبرش به لب عاصی شد او/
چرخشی بر دور خود زد او به شور/
نوک زنان بر هر چه نزدیکش بدید/
اولین چیزی که دید پروانه ی رنگین ما/
چون همیشه بود او نزدیکتر از دیگران/
تیکه شد آن بال های رنگ رنگ/ 
زخم بر جان و دل و روحش رسید/
تیکه تیکه بال‌ها بر شاخه های یاس ریخت/
آخرین تیکه تنش در نوک آن صیاد ماند/
گفت با صیاد  آن پروانه ی زیبای ما/
کو چه شد آن عشق و سوز و ساز تو؟/
من همیشه دور تو پر می‌زدم/
این سزای با وفا بودن نبود/
کاش من هم دورتر بودم ز تو/
مثل آن پروانه های  دیگری/

*

اشک از چشم پرنده می‌چکید/
از صدای ناله ی غمگین عشق/
هم صدا  شد آن صدای سوز عشق/
با صدای آن پرنده در هوای باغ ما/
گریه سر دادند همه اهل دلان/
بهر پروانه که در عشقش خزید/
صبح شد خورشید تابید بر درخت یاس باغ/
بود نقش آن دو بال بر شاخ های یاس پاک/
و پرنده ای که افتاده به پای خاک یاس/
#ارغوان
پنج شنبه شب    25/۸/1402

شعر چهارم

تک درختی تنها/
استوار و راست قامت، بر فراز تپه ای/
خود تک و تنها رها/
از سایه های تار و تیره/
زندگانی میکند/
راستی این ماندگاری را بجز، راز طبیعت/
گو: چه چیزی را تداعی می‌کند؟
این درخت با شکوه چندان که بینی در بهار/
پُر شکوفه پُر ز عطر و نور و راز/
در همین چندی گذشته بود او بی برگ و بار/

در زمستانی پُر از رخوت/
پُر از تنهایی و تاریک و غم/
جز زمانی که فرشته ها؛ عروسی به پا می‌کردند/
و از آن، رقص در  آمیخته ی، فرشتگان/
بال‌هاشان که بهم برمی‌خورد/
کرک و پَرهاشان ز آسمان فرو می‌افتاد/
بر سر درخت تنها می‌ریخت/ 
تک درخت شاد؛ همه پَرها را/
بر سرش می آویخت/
به! چه زیبا!
چه سفید و ناز می‌گشت درخت استوار/
آرامش پاکی، در آن دشت سفید....
که پُر از شادی  تک درخت پاک/
سور و ساز/
رقص و آواز همه فرشتگان در آسمان/
دلنواز موسیقی سقوط بی صدا! سپید/
خود نمایان می‌گشت/

چند سالی پیش بود، سر تا سر
پر  زرنگای غمین داغ، بر شاخ و برش/
آن زمانی که یکی رهگذری...
کَنَد؛ با خود برد؛ درخت همدمش/
چه کُند!؟ او نتوانست  که یاری بکند/
آن چنان بود اسیر بر خاک، نازک پیکرش/
هر شب و روز کشید آهی سرد/
بر تمام برگ و بارش کشید رنگی زرد/
کم کمک ریخت همه برگ و برش/

اما باز هم زیبا بود؛ درخت استوار/

قبل از این بود؛ درخت قصه ی زیبای ما/
پُر ز برگ و پُر ز بار، زیر پایش سبزه ها/
در کنارش بود؛ از درختان بسیار/
او همیشه خوش و خرم سایه دار/
زیر سایه عابران خسته خواب/
و تو ای دوست این می‌دانی؟
زندگی همیشه بر وفق مراد پیش نرفت/
کم کمک خشکیدند/
آن که بودش ناتوان در بُرهه ی خاص زمان/
زود خشکید و بیافتاد...
به دوش خسته ی هیزم شکن/
آن که بودش تنی سخت، در فصل های  بی امان/
گرچه تنها گرچه بی همدم، باز می مانی/
اما زیباست...
از شکوه تو، فروغ تو، گشاده روی تو/
هر نگاهی که به منظر تو می‌آمیزد/
لطف و تحسین تو را به زبان آویزد/
تا به تو رخنه کند عشق/
همان راز جهان...
ابدیتی برای تو بود عشق/
و تو پیوستی به همان خالق تن، مالک جان/.
.................................................
صبحی ابری
#ارغوان
22/9/1402
چهارشنبه

شعرپنجم:

گریه های بی صدای من!
همراهان قدیمی من/
جلای روح خسته ی من/
آرامش قلب عاشق من/
صفای شبهای تار تنهایی.../

گریه های بی صدای من!
قوت روز های خستگی من/
تسکین درد اندام‌های من/
همدرد روزهای به خاک رفتن امیدهای من/
یادواره ی روزهای سکوت و تنهایی.../

گریه های بی صدای من!
هر قطره از اشکی که چکید/
در سکوت بی صدای شما/
نقشی به جای ماند درچهره ام/
گویا که حک شدن تک تک لحظه ها/
بر صورت شاد و خندان من!/

گریه های بی صدای من!
یاران با وفای من/
تا ابد با شما میمانم...!
دوشنبه 02/۱۱/1402
#ارغوان
#فریده_امیری