اطلاعات تماس

سمانه حسینی شاعر

سایر اطلاعات

۴۱ ساله
متاهل
دیپلم حسابداری
ساکن تهران

سمانه حسینی شاعر

نمونه هایی از سروهای ایشان:

 #1

زیباترین بهانه شعرهایم تو هستی
تویی که با نگاهت
باصدایت
با کلامت
اوج گرفتم
ای قشنگترین بهانه ها
بمان تا بمانم
بمان تا باور کنم
که با چشمانت
نرا به التماس ستاره ها نیازی نیست❤

===============================

#2

 نرو
چرا که با رفتنت مرا هم از یاد خواهی برد
از یاد خواهی بردو از دل خواهی راند
می دانم
تو هم می دانی
که با هم ماییم و بی هم هیچ

===============================

#3

توی چشمای قشنگت
نگاه من دیدنی بود
کاش از اول میدونستم
که چشمای تو شیشه ای بود

================================

#4

من همانند شقایق همیشه عاشقم
تو همانند بهار همیشه زیبایی
من همانند خزان همیشه برگریزان
تو همانند زمستان همیشه برفی

================================

#5

شب است و غم در تاریکی موج میزند
هوای دلم عجیب بارانیست
جدا از آن پازل فراموشی
کشتی آرزوهایم همیشه نورانیست

================================

#6

تو غبار لحظه های پوچم
طعمی از جدا شدن نیست
هرچه هست بی نفس تو
راهی از پایان راه نیست
نه دگر آغاز راهم
و نه در میان راهم
شوق دیدار وجودت
هم نفس با نفسم نیست
تو ترنم یه بوسه
من به وسعت یه قطره
توی دریای وجودت
اون منم رویای بوسه

================================

#7

تو که هر روز نگاهت گرم عشقه
تو که شعرت به هوایی موندگاره
تو که چشمت به صمیمیت دریا
تو که عشقت به قشنگی یه رویا
من که جونم
من که مهرم
به هوایی پرکشیده
من که مستم
من که شیدا
من که عاشق
تو هر از گاهی میتونی
که به سادگی بخونی
جمله دوست دارم
همیشه با من آشناست

====================================

#8

بر کهکشان دلت بنشین و آرزو کن
کاش ستاره ای در دست داشتی
که درخشش وجودش
قلب شکسته ای را پیوند میداد

=====================================

#9

بی تو با تنهایی در سکوت دلم قدم میگذارم
و در جستجوی گذری از عشق
خاطره های دلم را ورق میزنم
تا شاید قایق شکسته ای را که در ساحلت به یادگار گذاشته ام را بیابم

=====================================

#10

در هیایوی این غروب پاییزی
در میان این اشکهای بی پایان
در درازای این عمر طولانی
در تپش های این قلب های ناآرام
در فراسوی این قولهای پوشالی
در زمانهای نا امن امروزی
در میان ثانیه های بی تکرار
باز در گوش تو خواهم گفت
قصه عشق لیلی و مجنون

=====================================

#11

من شهر بی عشق نمیخواهم
در شهر من جای عشق خالیست
من قلب های پر از کینه نمیخواهم
در قلب من جای کینه خالیست
در کوچه پس کوچه های غمزده ی این شهر
جای دخترکان خنده رو خالیست
بروی بیلبردهای پر از تبلیغات
جای بوسه یک معشوق خالیست

======================================

#12

دختری دارم که نامش عسل است
خوشگل و زیبا و شیرین سخن است
عطر ابریشم موهایش به سان شبنم است
دخترم زاده فصل رطب است
تا نفس در جان من میاید و تن میرود
دم به دم میگویمش
من تو را میخواهمت
زجانم بیشتر

======================================

#13

تو رفتی به آنکه آمدنت را درست حس کرده باشم
تو رفتی بی آنکه جواب سلامت را داده باشم
سلامی که خیلی سردو بی روح بود
و هرگز منتظر نشد تا جوابش را بشنود
و حال من مانده ام و ضریح چشمان سیاهت
من مانده ان با یک دنیا سیاهی و غربت و جدایی
و هر شامگاهان با یاد غربت چشمان سیاهت
آرام و بی صدا اشک میریزم
به امید روزی که بازگردی
به امید آن روز

========================================

#14

زورق شکسته خاطراتم را هر روز صبح
به دریای احساساتم می اندازم
می روم،آنقدر می روم تا خسته تر از همیشه
و با دست خالی به رویاها و تنهاییهایم برگردم
در کوره راه خستگیها و در پیچ و خم جاده ها
تنها واژه غم انگیز خداحافظ
در گوشم زمزمه میشد
خداحافظی که هرگز به دنبال خود
به امید دیداری نداشت
هرگز نداشت

========================================

#15

دل از من گسستی و رفتی
دل دادی به دیگری و باختی
دل داده بودم به هوای آمدنت
دلم راندی و بی خبر رفتی
دلم شکسته شد ز شوق دیدارت
دلت پرواز کرد به ندیدن دلم
دل از همه کس بردی و راندی
دل ساخته بودم
ویران کردی و رفتی
دل دل دل من
دل دل دل تو
دل داده بودیم و رفتیم
دل باختیم و برگشتیم

==========================================

#16

زندگی زندونه
آسمون ویرونه
دنیای ما آزاد
رویای تو ویرون
در قفس باید بود
مث ماهی در آب
آرزوها بر باد
رویاهامون فرجام
به چه کس باید گفت
که زهجرت باران
زرخش آب نچکید

==========================================

#17

چشمان آبی رنگش گویی نمادی از دریای بی کران است
دریایی که غروب عاشقانه اش
غم جدایی و جاودانگی را در قلب ها حک میکند
و ساحل انتظارش به سان عروسی در حجله میماند که نگاهش نظاره گر دور شدن قدمهای داماد است و
گوشهایش منتظر شنیدن تنها جوابی که اورا به اوج خوشبختی برساند.
آری همین چشمها بود که مرا مجذوبش کرد
همین کلام رسا و سخن شیوایش بود که همگان را همانند پروانه ای به دور شمع گرد میکردو من از دور تماشایش میکردم
و اما عشق
تنها واژه ای که هیچگاه کهنه و خاک خورده نمیشود
به همانند سلامی میماند
که تکرار دوباره اش
روری از صمیمیت در قلب ها جاری میسازد
رودی که به انتهای آبشارش دریاست
و به آغاز ورودش سلامی دوباره بر زندگیست

===============================================

#18

عشق را در خیمه کوچک قلبم به آتش خواهم کشید و نامت را برای همیشه به خاک خواهم سپرد
در آسمان خیال پرواز میکنم و در شبی مهتابی جشمانت را به ستاره ای میدهم و فردا روز
نگاهم را از آن برمیگیرم
تا مبادا آبی بیکران آسمان آبی چشمانت را در ذهنم تداعی کند
نامت را که سالهاست یاداور خاطرات تلخ و شیرینم است را همراه با سپیده صبح به جویبار زندگی میسپارم و همچو رهگذری از پل خاطراتش عبور میکنم و
سوار بر کبوتر سپید خیال رز قرمزی را که اولین یادواره عشق
طلاییمان بود را در آستانه مرز جدایی می افکنم
چرا که می دانم در روز جدایی
رز قرمزی را که نشان از عشق رمانتیک دارد
کسی به دیگری هدیه نخواهد داد

===============================================

#19

میتوانم بنویسم سخن از عشق بگویم
میتوانم در کلامت گل امید بکارم
میتوانم با ترانه شعر آشتی بسرایم
میتوانم نقش گل را بر تن هستی ببندم
میتوانم چون ستاره در دل شب بدرخشم
میتوانم در نگاهت اوج آرامش،را ببینم
میتوانم همچو خورشید تا نفس دارم بتابم
میتوانم نور ماه را در دل دریا ببینم
میتوان شکر تو گویم تو که امیدو پناهی
همه عمر سجده کردم تو که سرور تو خدایی

================================================

#20

ای عشق مرا در آغوش بگیر
من راضی هستم به سوزاندنت

=================================================

#21

در آن دم که پرتو های نور افشان خورشیدنفسم را به شماره انداخته بود
در آن روز که تنها جرعه آبی خنک حالم را جا می آورد
تنها به فاصله سرکشیدن یک لیوان پر
من عاشقت شده بودم
به پهنای وجود همان یک قطره
و به وسعت درازای لیوان
زمان برگشته
تاریخ تکرار میشود
یه امیر دیگه
یه لیلای دیگه
اما این بار فرق میکند
نه دگر به تسخیر یک زبان بازیگر
و نه به جادوی کلام عشق
تنها واژه غریب دوستت دارم
بود که مرا
به اوج تمام تجربه هایم برد
تنها نگاه عاشق دو چشم فسونگر
بود که مرا
به عمق شکستهایم فرو برد
من به تسخیر درآمده بودم
نه به عشق
نه به حرف
نه به کلام
تنها با بوسه ای گرم
از لبان آتشینش

===============================================