در دلم شور عجیب افتاده بود

عشق آیا اتفاقی ساده بود؟

چشمهایش کار خود را کرده بود
با نگاهش هر چه غم‌ را می زدود

کل دنیا پیش چشمم تار بود
قلب عاشق هم کمی بیمار بود

آمد و بیچاره قلبم را ربود
قلب بیمارم برایش زود بود

آمد و قفل دلم را باز کرد
بی مجوز عاشقی آغاز کرد

او خدای دل شد و من بنده اش
کار خود را کرد آخر خنده اش

تا سرم جنبید دید او آمده
دل نفهمید از کدام سو آمده

مست بود انگار دل بیهوش بود
گیج و گنگ و واله و مدهوش بود

هر چه بود انگار دل دیوانه شد
با خودش ، با من همه بیگانه شد

حس زیبا و قشنگی داشتم
دانه ی این عشق را من کاشتم

دانه را ناگه کلاغی برد و خورد
حس خوشبختی درونم زود مرد

حیف دنیا عاشقان را طرد کرد
حرف مردم عشق ها را سرد کرد

آه دنیا ... رحم در کار تو نیست ؟
دست بردار مدتی از کار ایست

#اعظم_تفرشی