- توضیحات
- نوشته شده توسط: زهرا نوری شاعر
- دسته: نوشتهها
- بازدید: 134
چهل روز است که بوی گل نیومد
صدای نغمه بلبل نیومد،🌷🌱
چهل روز است که بوی عطر نیومد
صدای گریه اصغر نیومد 🌱🌷
چهل روز است که بوی یاس نیومد
علمدار حسین عباس نیومد 🌱🌷
چهل روز است که بوی مشک نیومد
عموی بچهها با مشک نیومد🌷🌱
چهل روز است که زینب داغدار است
به یاد سر بریدن از قفا است 🌱🌷
چهل روز است سکینه در فغان است
دلش تنگه رقیه در خرابه است🌷🌱
چهل روز است دل لیلا کباب است
عزادار علی اکبر جوان است 🌷🌱
چهل روز است رباب آرام ندارد
به گهواره علی اصغر ندارد🌷🌱
چهل روز است که بوی خوش نیومد
خدایا مهدی زهرا نیومد 🌷🌱
الهی برسر بر روی نیزه
به آن وقتی که زینب
به رگهای بریده کرده بوسه 🌱🌷
الهی العجل مهدی فرج ده ❤️🤲
اللهم عجل لولیک الفرج 🌷🙏
- توضیحات
- نوشته شده توسط: زهرا نوری شاعر
- دسته: نوشتهها
- بازدید: 133
برای دخترم ❤️
از برایت میکنم من مادری
جان زهرامادرت تک دختری ❤️
خدا داده به من یک دانه دختر
نجیب و مهربان دردانه دختر❤️
اللهی او برایم زنده ماند
همیشه تا ابد پاینده ماند ❤️
اللهی آمین 🙏❤️
- توضیحات
- نوشته شده توسط: زهرا نوری شاعر
- دسته: نوشتهها
- بازدید: 137
غریبه مدینه حسن جان سلام
🖤🌷🙏🌺
حسن دردی پر از اندوه دارد
غمی در سینه همچون کوه دارد 🖤🌷
حسن از همسر خود شکوه دارد
شریک وهمدمی از خود ندارد🖤🌷
شهید سم به دست همسرش شد
غریبانه به خاک،به نزد مادرش شد🖤🙏
بقیع قبر حسن شمع و چراغ نیست
برایش گنبد وصحن وسرا نیست🖤🌷
بقیع محنت سرای چند نور است
بقیع صحن وسرای چند نور است 🖤🌷
خدایا بر دل زهرا چه ها شد
حسینش سر جدا در کربلا شد 🖤🌷
خدایا بر دل پر سوزه زینب
به آه وناله جانسوز زینب 🖤🌷
به آن ساعت که دید مرگ برادر
به تشت پر زخون مظلوم خواهر🌷🖤
خدایا العجل مهدی فرج ده
به بیماران لباس عافیت ده 🙏🌷
اللهی قرض مغروضین ادا کن
به عالم جملگی حاجت روا کن🙏🌷
پدرمادر،زما خشنود گردان
به ایشان طول عمر خوب گردان 🙏🌷
اللهی بر دلم نگذار غمی را
به جز غمهای اولاد علی را 🙏🌷
الهی جملگی حاجت روا کن
زیارت اهل بیت برما عطا کن
اللهی آمین یا رب العالمین🙏🌷🦋
- توضیحات
- نوشته شده توسط: میلاد طاهرزاده
- دسته: نوشتهها
- بازدید: 131
اذان زد ... مسح کشیدم وقت نماز شدو من از ارکان وضو تنها هنوز تو باورم نمیگنجه چیشد ک اینطوری من از باورام دست کشیدم بچه بودم حالیم نبود درد و برعکس نوشتم دیدم باهام بدنیا اومده این کلمه عمیق حکه تو سرنوشتم من دنبال ی راه فرارو اون دقیق توی سرشتم من توسرمای این تنور تاریک جاموندم و برشتم شعرامو ک از رو میخونم یادم میره ک حتی چی نوشتم من مادرزاد مبتل بودم ب این دردومرض یه روزنه روشن باقی موند اونم کیپ کردی ازسر قصدو قرض؟ من از تو اموختم ک از تو نیاموزم تو شدی بهترین اموزگارو من همان بدترین بداموزم من از تو هزاران هزارخاطره تلخ دارم تنها خاطره ی خوبت جامه پاره ایست ک انهم به تن دارم من درتکاپوی گنج ولی بارهاجنگ میافتم اندکی قهقه و یک دریا از هق هق و دله سنگ میساختم این وارونگی از چ بود این واموندگی تقصیر ک بود من وسط این آوارگی چه میکنم من چرا در این باتلق سرد دست و پا میزنمو گریه میکنم من از چه بدنیا امدم از چ بمیرم من زکات عمرخود را از ک بگیرم داشته و نداشته به خودم باشه و نباشه به خودم اونی ک کاشته برنداشته به خودم اونی ک عقربه های ساعتش خوابیده بمناون ک تو زنده بودن آرمیده بمن اونی ک دنبال یار نانجیبه بمن اونی که از خودش رمیده خود بکام مرگ کشیده بمن دشمنه شاد شده بخودم درگردباد رها شده بخودم در یک نقطه درجا زده به خودم عمری بیهوده سماع زده به خودم انکه وفا کردو به ان جفا شده بمن رنج دنیا بمن دوزاری های کج دنیا بمن آن پرنده ی در قفس بی اب و دون بمن انکه لیقه ی دواتش لبریز و نوشت با جوهرخون بمن باز من و هزاران هزار سوال باز من دنبال رهایی از محال باز شب شدو هزاران هزار فکرو خیال باز منو یک قدمیه خوشبختی ولی بیخیال باز منو تنها ارزویم روز وصال باز منو درخت پر باره رو به نهال !..... باز منه دشمن من من خاموش شدم در واپسین روز سنوات رحمه الله من یقرا فاتحه مع الصوات
- توضیحات
- نوشته شده توسط: میلاد طاهرزاده
- دسته: نوشتهها
- بازدید: 138
زین پس آن روزگاران خوب را فراموش میکنم زین پس خود با بستر غم هم آغوش میکنم از همواره خسته بودن خسته ام مدتهاست بار سفر بر برسته ام زین پس مخیله ام پاک میکنم آرزوهایم درسینه ای پر از گله خاک میکنم مردمان او ک شددرس عبرت از برای دیگران آن من شدم او ک شد انگشت نمای این و آن ، آن من شدم نانوشتم به قلم لوح به تنگ آمده بود پا ننهادم به زمین دنیا به جنگ آمده بود شیشه ی عمرم بسی تمنا ب سنگ آمده بود یک نوای دلخراش گویی ز هراس چنگ آمده بود مردمان یافتمش او ک شد عامل این ویرانگی یافتمش او ک شد آموزگار این دیوانگی آری ، این تنهائی مفرد از خودم تقصیر بود یا ک از روز ازل این ُچنین تقدیر بود مردمان دیگر بس است طعنه و نیرنگ و کینه ها تنها لحظه ای با دیده ای بگشوده بنگرید بر آیینه ها