به گریخته ز رهایی ک نشد گفت آزاد به این کلبه غمناک ک نشد گفت آباد به این کولبر خسته ک نشد گفت داماد به این متروکه انبار ک نشد گفت آماد اما به منِ دورتر از من میشود گفت آوار تنها آرزویم شده این دور شوم از آزار این گره کورشده نشد از من فارغهمچو استرس نیمه شب یک سارق ته مانده کلامیست ک در من باقیست این تلخ حکایت همواره در من جاریست این جبر قدم عمریست برای من اجباریست از سکوتم مپرس خود دانم فریاد برایم الزلمیست پاییز تنها فصلیست ک بر من اسمتراریست درد در این سینه زیاد است نکنم فاش تورا چون حتم دارم بازگو کردن آن یک عملی تکراریست