- توضیحات
- نوشته شده توسط: اعظم تفرشی
- دسته: نوشتهها
- بازدید: 544
آمدم در عمق چشمانت تماشایت کنم
چشم در چشمت بدوزم بلکه شیدایت کنم
گم شدم در شعر چشمان سیاهت ناگهان
مثل بیت مثنوی باید که معنایت کنم
کوکب احساس من امشب چه نورانی شده
پس فرود آ بر دلم تا من هویدایت کنم
تنگ در آغوش من ،یا اندکی نزدیکتر
بخت با من باشد و شاید که اغوایت کنم
تو شب مستی و من آن بامدادان خمار
ای خمارین مست من غرق تمنایت کنم
ای شراب هفت ساله ، ای می انگور ناب
از جنون عشق می نوشی ! که لیلایت کنم؟
گم شدی در لابلای خاطرات زندگی
آنقدر می مانم آنجا تا که پیدایت کنم
این همه احساس مستی ! این همه دلدادگی !
پس بگو آخر چطور ای عشق ! حاشایت کنم
#اعظم_تفرشی
- توضیحات
- نوشته شده توسط: اعظم تفرشی
- دسته: نوشتهها
- بازدید: 285
نگار که دریای دلم راه عبور است
بیچاره دلم منتظر سنگ صبور است
مرغ دل من بال و پرش بسته و از دور
پیداست که موسای دلم جانب طور است
غارت شده ی دست اجانب شده این دل
چشمان دل یوسف من وای چه کور است
فرهاد دلم عاشق شیرین خودش بود
با فکر وخیالش همه شب غرق غرور است
محبوبه ی من آخر یک نقش فریباست
من هیچ نگویم که مرا دیده ی شور است
دیدی! نرسیدیم به یک ساحل آرام
ای وای خدا ساحل دلداده چه دور است
#اعظم_تفرشی
- توضیحات
- نوشته شده توسط: اعظم تفرشی
- دسته: نوشتهها
- بازدید: 286
ناگهان طوفان شد و شعر مرا از یاد برد ...
آن غزلهایی که با عشقت سرودم باد برد ...
فکر میکردم که چونماهی به قلاب منی !
حیف شد یک لحظه رفتم صید را صیاد برد ...
فکر می کردمکه ما شیرین و فرهاد همیم ...
تلخ بودم من که شیرینی دگر فرهاد برد ...
در خیالاتم عروست بودم و لیلای عشق ...
سادگی کردم ...عروس دیگری داماد برد ..
حسرت روز وصال و گرمی آغوش تو ...
خانه ی قلب مرا ای خانه ات آباد ! برد ...
#اعظم_تفرشی
- توضیحات
- نوشته شده توسط: اعظم تفرشی
- دسته: نوشتهها
- بازدید: 294
منم آن در بدر کوچه ی عشقی که هنوز
وسط خاطره ی کوچه ی دل محبوسم
عاشق دلکده ی کوی تو هستم و هنوز
پشت اندیشه ی چشمان دلت محسوسم
شوق دیدار تو دارد ،دل بی خانه ی من
از سر ذوق به هر گل که رسم می بوسم
از همان لحظه که دیوار دلم ریخت فرو
منم و بانگ مسیحایی این ناقوسم
گل گلخانه ی من لب بگشا حرف بزن
رحم کن ،دارم از این بی خبری می پوسم
منم و خلوت این کوچه و پاییز و غروب
و همان حسرت یک بوسه که من مایوسم
آه از آن روز که رفتی چه بگویم که دگر
ز تو خالی شده و پر شده از افسوسم
ریزش کوه دلم را بنگر باز بیا!
که چو دهقان فداکارم و بی فانوسم
#اعظم_تفرشی
- توضیحات
- نوشته شده توسط: اعظم تفرشی
- دسته: نوشتهها
- بازدید: 320
فرعون شدی یوسف من !رحم سرت نیست
آنقدر عزیزی که به کنعان نظرت نیست
بیچاره شود قلب زلیخای من از عشق
افسوس که از کوی دل ما گذرت نیست
ای وای به حال دل عاشق که اسیر است
اما تو از احوال دل ما خبرت نیست
صد بار شکستی دل و دیدی ثمرش را
دلدادگی و عشق چرا پس هنرت نیست؟
برگرد به کنعان و در آغوش پدر باش
انگار نه انگار که فرعون پدرت نیست
سخت است بفهمی که دلت گم شده اما !
در آن طرفش هیچ کسی منتظرت نیست
#اعظم_تفرشی