اذان زد ... مسح کشیدم وقت نماز شدو من از ارکان وضو تنها هنوز تو باورم نمیگنجه چیشد ک اینطوری من از باورام دست کشیدم بچه بودم حالیم نبود درد و برعکس نوشتم دیدم باهام بدنیا اومده این کلمه عمیق حکه تو سرنوشتم من دنبال ی راه فرارو اون دقیق توی سرشتم من توسرمای این تنور تاریک جاموندم و برشتم شعرامو ک از رو میخونم یادم میره ک حتی چی نوشتم من مادرزاد مبتل بودم ب این دردومرض یه روزنه روشن باقی موند اونم کیپ کردی ازسر قصدو قرض؟ من از تو اموختم ک از تو نیاموزم تو شدی بهترین اموزگارو من همان بدترین بداموزم من از تو هزاران هزارخاطره تلخ دارم تنها خاطره ی خوبت جامه پاره ایست ک انهم به تن دارم من درتکاپوی گنج ولی بارهاجنگ میافتم اندکی قهقه و یک دریا از هق هق و دله سنگ میساختم این وارونگی از چ بود این واموندگی تقصیر ک بود من وسط این آوارگی چه میکنم من چرا در این باتلق سرد دست و پا میزنمو گریه میکنم من از چه بدنیا امدم از چ بمیرم من زکات عمرخود را از ک بگیرم داشته و نداشته به خودم باشه و نباشه به خودم اونی ک کاشته برنداشته به خودم اونی ک عقربه های ساعتش خوابیده بمناون ک تو زنده بودن آرمیده بمن اونی ک دنبال یار نانجیبه بمن اونی که از خودش رمیده خود بکام مرگ کشیده بمن دشمنه شاد شده بخودم درگردباد رها شده بخودم در یک نقطه درجا زده به خودم عمری بیهوده سماع زده به خودم انکه وفا کردو به ان جفا شده بمن رنج دنیا بمن دوزاری های کج دنیا بمن آن پرنده ی در قفس بی اب و دون بمن انکه لیقه ی دواتش لبریز و نوشت با جوهرخون بمن باز من و هزاران هزار سوال باز من دنبال رهایی از محال باز شب شدو هزاران هزار فکرو خیال باز منو یک قدمیه خوشبختی ولی بیخیال باز منو تنها ارزویم روز وصال باز منو درخت پر باره رو به نهال !..... باز منه دشمن من من خاموش شدم در واپسین روز سنوات رحمه الله من یقرا فاتحه مع الصوات