عشق ........نرسیدنه با چشم باز ندیدنه طعم دلخوشی کنارش نچشیدنه بجز صداش صدای دیگه نشنیدنه کاش ک جای خالیش همچو دوران مدرسه با ی حرف پر میشد کاش ک برمن حرام نمیشدی تا این کوخ ِگلی تبدیل ب ُدر میشد از این طلوع و غروب تکراری من سخت غمگینم من پوست و استخوان شدم اما پیوسته سنگینم من امروز را آغاز نکرده گریزان از فردایم بنازم وفای َدرد را لحظه ای نگذاشت تنهایم