مرا بي شعله روشن كن
ببينم سايه سارم را
ببينم شاخه سارم را
ببينم رهزن دل را
نگارم را
ببينم باغ را گل را پرستورا
ببينم قاصدكها در كجا گيرند
مرا بي شعله روشن كن
بيا بامن
در اين دنياي وانفسا من تنها توئي تنها
واون تنها
تمام عاشقان تنها

وتن ها هريكي تنها
فلوتت كو؟
بيا بنشين بزن يك دم

فلوت ازتو وگوش ازما
بزن جانم بزن كم كم
ببر با نغمه هوش ازما
مرا بي شعله روشن كن
براي شعله يك بستر
فراهم كن كمي كمتر
بخوابان زير خاكستر
درونش اتشي بهتر
مرا بي شعله روشن كن
واز تنها تو تن ها را فراهم كن
بدور بسترشعله نفس هاچيده در هم كن
واينك همنس نم نم بدم در جان خاكستر
نفس از سينه بيرون كن
كه اكنون شعله خواهد زد
همان اذر دي و بهمن

فلوتت كو؟
بده اسفند
بگو بردَم ،كه باز اري بهاران را وباران را
بسازي نغمه ساران را
واز پروانه هاي پركشيده
روح سودا كن
دميده شور برپا كن
جهان يك دست شيداكن

فلوتت كو؟
مرا بي شعله روشن كن


حاتمي