من ناگزیر افتاده دراینجام تو کجا آمده ای گویی از پس ظلمت به ضحا آمده ای در جولانگه درد کس نبود تار مرا پود کند اخرین سیگار غمم را کمکم دود کند هر ک آمد مثلا حال بدم خوب کند پی این بودک چطور از کم وبیش سود کند حال تو کجا آمده ای ؟ حال چ سوالی داری ؟ حال ک دیدی سرو زیرم پس ب چ میپنداری ؟ تو ک از روز ازل همواره بمن تاخته ای ازتنم آیینه ی عبرت پیش روی همه انداخته ای هر زمان هم گله کردم گفتی تو یک تافته جدا بافته ای هر چ هم رقم خورد برایت خود ب خود ساخته ای حالم شبیه به مجروحیست میان راهبندان دلم محبت میخاهد اما ن محبتی شبیه ب سرای سالمندان حال تو کجا امده ای حال ک امده ای بیا از نونوارم کن غرورم پس بده سربلند میان انزارم کن بیاو دستم بگیر مرا خارج ز این متروکه کن یا ک سر اصل مطلب برو پرونده ام مختومه کن