نشستم پای هفت ساله خوش آب و رنگش آخر دیدم سرکه بود بی گناه افتادم تو ی مخمصه ک اومدنش گریه بود موندنش گریه بود حتی رفتنشم گریه بود قرار نشد با یه بی قراری بزنی زیر قرارت خودت ببری بدوزی کنیش بهونه ی فرارت باز منو د ِل تنگ و تنهایی و یه شعر جدید باز منو تسبیح تبرک اقا امام رضا تو دردونه ی حدید باز منو رنج و سزا در این مدت مدید باز منو تنهاییم که احدی آن را ندید باز منو درویشی و کمبود محبت باز منو سرپوشی تو تندیس منبت باز من صید شدن در این آب گل آلود باز من دیده شدم در این ُبحت مه آلود دوش تصویر تو را دیدمو به خوابی عمیق خیره شدم همچو ابر بهاری گریستم و باریدمو تیره شدم باز منو در بیداری خوابیدن باز منو دورادور تو را پاییدن باز منو پاییز،خسته از این بی گناه زاییدن باز منو گونه ی خیس و چشمی سرازیر از بی ثمر نالیدن باز من ماندم و من ..... منه صیقل روح... به ولله که خود بریدم از این همه سابیدن